قلم من روح من است.
و تا زمانی که به یاد تو آغشته نشده، چیزی برای سرودن ندارد.
قلم روح را به جوهر یادت آغشته میکنم و آنجاست که نوشته ام بوی پرواز میدهد.
بر هر صفحهای که خطی میکشم، نقشی از باد وزان در آن جان میگیرد.
و در جسم هر صفحه، غرور سرخ آبان حلول میکند.
قلم روحم را در جوهر یادت میزنم، و نقش آسمان جان میگیرد، آراسته به غروبی سرخ و نمناک.
نقش میزنم آزادگی عصر را، و عصیان بید مجنون و خیسی خیابان را.
#704 + 2